تا ابد واژه های عاشقانه
تا ابد شکفتن
در جریان گذر فراموشت نخواهم کرد
نخواهم برد از یادت
بیا ای عاشق شیدای بی پروا
بمان تا سر به امروزت
بمان تا سر به فردایت
در جریان گذر فراموشت نخواهم کرد
نخواهم برو از یادت
از در به جان وارد شد و غافل تن و از جان شدم
چندی به سویش رفتم و کویش چنان پیمان شدم
از لعل و گیسویت مگو یا می تپد جانم ز او
من خود توان عاری شدم آغاز بر پایان شدم
سر چون رود از جام و می چون در عمی ماتم به دل
هر سو نگر بردم به او در دیده ی خوبان شدم
رخ را نکو زیبای رو در هر سخن یا گفت و گو
باشد تو را حوری به من ب خشایشی جانان شدم
دردی دمک در جان بود گفتن چرا مشکل شود
یا چون مرا لکنت گرفت یا از غمش پنهان
بعد رفتنم
طلایه خورشید روشنایی می آورد
تموج انعکاس پردازش به اوج معانی
نگاهی باران
احساس می کنم
لبریز از حد شادمانی
ابرها گاهی با غروب توئم می شوند و شرح شگرف هستی به اوج زیبایی تداعی
بعد رفتنم
مهتاب می تابد تا پای عهد بسته ی با خورشید
آرزویم در حال تکرار شدن است
بعد رفتنم
آب رودخانه ها جاری
سیما به عیان پیدا صد پرسش در رازی
قصری به خراباتی آواز نکو سازی
از طره ی بر گیسو رخ را به نکو بر رو
خواندم ز تو افسانه در غمزه ی یک نازی
مصرع غزل و نابم در بهت تو افتادم
کز روی تو افتادن آن کوی و به آغازی
یک سو سخن از دردم مشکل که بر آوردم
تا بآشد و باشم من مصرع که تو آوازی
یا دلبر زیبا رو چون رخ به ایان نیکو
یا دست دمک گیری تا محو رخت آزی
نوازش های در شامی فرازی آسمان بامی
که بودن را نباید شد رسیدن مستی جامی
هوا روشن درخشان شد چو تابانی سزا می برد
چه بخشایشگری زیبا نمی دانم تو را نامی
قدم ها سوی با معنا چه رفتن آمدن از جا
به لعل و تاب گیسویت برم در بودنم کامی
حقیقت عشقتان دارا و در تنازیت اما
مثال پرتو روشن درخشان می کنی شامی
دمک مصرع غزل نابی نشان درد در خوابی
نمی دانی چه بایدها نباید ها زدن گامی
درباره این سایت