از در به جان وارد شد و غافل تن و از جان شدم
چندی به سویش رفتم و کویش چنان پیمان شدم
از لعل و گیسویت مگو یا می تپد جانم ز او
من خود توان عاری شدم آغاز بر پایان شدم
سر چون رود از جام و می چون در عمی ماتم به دل
هر سو نگر بردم به او در دیده ی خوبان شدم
رخ را نکو زیبای رو در هر سخن یا گفت و گو
باشد تو را حوری به من ب خشایشی جانان شدم
دردی دمک در جان بود گفتن چرا مشکل شود
یا چون مرا لکنت گرفت یا از غمش پنهان
جان ,چون ,گوباشد ,تو ,ب ,خشایشی ,یا گفت ,گفت و ,سخن یا ,هر سخن ,در هر
درباره این سایت