محل تبلیغات شما

از در به جان وارد شد و غافل تن و از جان شدم

چندی به سویش رفتم و کویش چنان پیمان شدم

از لعل و گیسویت مگو یا می تپد جانم ز او

من خود توان عاری شدم آغاز بر پایان شدم

سر چون رود از جام و می چون در عمی ماتم به دل

هر سو نگر بردم به او در دیده ی خوبان شدم

رخ را نکو زیبای رو در هر سخن یا گفت و گو

باشد تو را حوری به من ب خشایشی جانان شدم

دردی دمک در جان بود گفتن چرا مشکل شود

یا چون مرا لکنت گرفت یا از غمش پنهان 

عاشقانه آریا پناهی آدمک

جان بها آریا پناهی آدمک

رفتن آریاپناهی آدمک

جان ,چون ,گوباشد ,تو ,ب ,خشایشی ,یا گفت ,گفت و ,سخن یا ,هر سخن ,در هر

مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین ارسال ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

تور مجازی گوگل